همه می گویند:وقتی تو از آشیانه ی دلم پریدی نگاهت شوق ماندن داشت !اما زمانه دست تو را از آشیانه ی دلم کوتاه کرد.
در فراق رفتنت پروانه ها قصه ی هجرت تو را افسانه ساختند ودرختان این افسانه را بربرگ هایشان نوشتند...
ببین چطور باد این غصه را می بارد .گل جوانی ام در آخرین بهار زندگی ات پژمرده شد
رفتنت را بهانه کردم که بگویم هنوز خانه ی دلم از عطر خاطراتت خالی نشده ...
وقتی که رفتی دلم گرفت ،آخرباتو عاشق تر بودم ،باتو می شد به پیشواز صنوبر هارفت و پرستو ها را تا دیاری دور بدرقه کرد.وقتی که رفتی دلم شکست آخر با تو می شد تا آن سوی پرچین کوچید
وعشق را زیباتر دید.وقتی که رفتی دلم گرفت آخرمی توانستم دلتنگی هایم را به چشمهایت بسپارم تا تبسم ستارها را در برق نگاهت ببینم .اینک بی تودلم در جست وجوی
کوچه ای است که به باغ تو بپیوندد.
نظرات شما عزیزان: